نهج البلاغه؛ بخش اول: حمد و ستایش خدا اینماد

نهج البلاغه؛ بخش اول: حمد و ستایش خدا

شرح علامه جعفری:

«الحمدلله الذي لايبلغ مدحته القائلون» (سپاس خداي را كه حق ستايشش بالاتر از حد ستايشگران است). مگر آن همه عظمت حيرت‌انگيز در كاخ مجلل هستي و اين همه امتياز و كمال بيكران در موجودي به نام انسان، چيزي جز گسترش دمي از مشيت بي‌نهايت او است كه آن را با كلمه‌ي باش برافروخته‌است؟ مگر بساط رازدار كائنات با آن قوانين و استحكام بنياد، و نوع انساني با آن هوش و استعداد و وجدان و انديشه كه لحظه‌اي از جريانش جهاني را آباد و يا عالمي را ويران مي‌سازد، چيزي جز قطره‌ي ناچيزي از اقيانوس بي‌پايان قدرت او است؟ از اين رو است كه سپاس و ستايش ما درخور موجوديت ما است نه به شايستگي آن مقام ربوبي.
«و لايحصي نعمائه العادون» (نعمتهايش مافوق انديشه شمارشگران است) در گذرگاه‌هاي متنوع حيات كه نوع انساني از آنها مي‌گذرد، تا منزل نهايي آن، همه جا خوان نعمت بي‌دريغش را نهاده مي‌بيند و آيات رحمت الهي‌اش را گسترده، حتي آن انديشه و وجدان برين كه از افق اعلاي زندگي به اجزاء و روابط طبيعت كه او را در خود فرو برده‌اند، مي‌نگرد و آنها را آيات الهي و نعمتهاي رباني مي‌بيند، خود نعمت عظمايي است كه آدمي از درك و ستودنش ناتوان است و شمارش آن همه موضوعات و قوانين كه انديشه و وجدان را چنين بينايي نصيب فرموده است، از حد و اندازه بيرون. نخستين مرحله‌ي به دست آوردن انديشه و وجدان عالي كه چهره‌ي واقعي هستي را براي انسان روشن بسازد و نعمت بودن اجزاء و روابط آن را با موجوديت آدمي اثبات نمايد، پذيرش آگاهيها و هشياريها است كه از عالي‌ترين جلوه‌هاي حيات در وجود آدمي است.
مگر نه اينست كه پذيرش و فعاليتهاي آگاهانه با گذشت قرون و اعصار پرده‌ها را از جلو چشمان آدمي بركنارزده و عظمتهاي بيكران طبيعت را از جهان ذرات گرفته تا كهكشانهاي خيره‌كننده روشن ساخته است؟ آنگاه اين همه فتوحات و پيشرويهاي بهت‌انگيز را نخستين گام براي شناخت اين حقيقت تلقي كرده است كه ما با شناخت طبيعت تنها خطوطي را خوانده‌ايم كه محتوايش ماوراي خوانده‌هاي ما است. و بالعكس، فرار از هشياريها و آگاهيها بوده است كه عالم هستي را خيال و پندار و قوانينش را خودرو و ستارگان سپهر لاجوردينش را تف سربالائي نام نهاده است!!!
كارگاه هستي براي اين دشمنان هشياريها كه زندگي را جز تورم خود طبيعي با لقمه‌هايي از خوردنيها و جرعه‌هايي از آشاميدنيها و لذايذي از اشباع غريزه‌هاي حيواني تفسير مي كنند، چهره‌اي نشان نخواهد داد كه نعمتي در آن ببينند و در شمارش و سپاس بيانديشند، چنانكه در امتيازات و عظمتهاي روح خويشتن هم كمترين انديشه‌اي نخواهند داشت. مدتي است بانگ افزايش نامحدود جمعيت و محدوديت مواد غذايي و لوله‌ها و بدبينيها در افكار مردم فراوان انداخته است. آغاز اين بانگ از مالتوس بوده است. اينان پس از شنيدن اين بانگ وحشتناك به جاي تنظيم منطقي و تعديل مشروع جمعيت و مواد غذائي، به فلسفه‌گوئيهاي بدبينانه روي آورده و حرص و ولع اقويا را براي انباشتن ذخاير زندگي تشديد كردند. برخي ديگر از جوامع را به هتك ناموس دروازه‌ي ورودي زندگي (آلت تناسل زن و مرد) وادار ساختند. روي محاسبات مالتوس مي‌بايست انفجار جمعيت از گرسنگي از خيلي مدتها پيش در كره‌ي زمين روي داده باشد، نه تنها چنين انفجاري رخ نداده، بلكه طبق كاوشها و بررسيهاي علمي دوران جديد، معلوم شد كه از اغلب مواد كره‌ي زمين چه از خشكي باشد و چه از دريا، مي‌توان براي تغذيه‌ي بشر با اشكال گوناگون استفاده كرد. فعاليتهاي شيميايي در تغيير و تبديل مواد به قدري دامنه‌دار و متنوع ديده مي‌شود كه انسان را به اين جرئت وادار مي‌كند كه بگويد تغذيه انسان در اين كره‌ي زمين محدوديتي ندارد.
از طرف ديگر آيات قرآني بنياد اساسي مواد معيشت مردم را به زمين منحصر نكرده و آسمانها را هم به عنوان منابع روزي (مواد معيشت) معرفي نموده است: قل من يرزقكم من السماوات و الارض، قل الله. (به آنان بگو: كيست كه شما را از آسمانها و زمين روزي مي‌دهد؟) بگو: الله. اين مضمون در شش آيه از قرآن وارد شده است.
به اضافه‌ي آيات ديگري از قبيل: الم تروا ان الله سخر لكم ما في السماوات و ما في الارض. (آيا نمي‌بينيد كه خداوند آنچه در آسمانها و زمين است در تسخير (اختيار) شما گذاشته است). كه با صراحت كامل اثبات مي‌كند كه انسان مي‌تواند كرات ديگر را هم به اضافه كره‌ي زمين در اختيار و تصرف خود بگيرد. قحطيها و گرسنگيها ممكن است اين سئوال مطرح شود كه در طول تاريخ قحطيها و گرسنگيها و ساير كمبودهاي غذايي كه موجب مرگ و ميرها بوده است، فراوان ديده مي‌شود، آيا اين پديده با فوق شمارش بودن نعمتهاي الهي منافاتي ندارد؟ پديده‌ي قحطيها و گرسنگيها هم مانند ساير ناگواريها به دو نوع عمده تقسيم مي‌گردد: نوع يكم- به عنوان بلاها و ناگواريهاي اختياري كه به خود انسان چه در حال فردي و چه اجتماعي يا مديريتهاي اجتماعي مستند مي‌باشد، مسلم است كه اين نوع اختياري از ناگواريها مربوط به تقصير و يا كوتاهيهاي خود انسان است چنانكه در تواريخ بطور فراوان ديده شده است كه مردم به جهت جهل و خودخواهيها و ساير گمراهيها موجبات بدبختي معيشتي خود را فراهم آورده‌اند. نوع دوم- آن قسمت از بلاها و ناگواريها است كه از اختيار بشر خارج بوده و مربوط به آن قوانين و رويدادهايي طبيعي است كه دور از توانايي و اراده‌ي انسانها مي‌باشد، مانند آتش‌فشانيها و زلزله‌ها و سيلها و بيماريهاي غير قابل علاج … اين ناگواريها كه براي فرد يا گروهي از انسانها پيش مي‌آيد، در حقيقت هشدارهائي است جدي براي نوع انساني كه به نظم و زيبائي طبيعت تكيه نكند و گمان نبرد كه هر چه كه هست از طبيعت و در طبيعت است اين آيه را توجه كنيم: «و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ماننزله الا بقدر معلوم». (هيچ چيزي وجود ندارد مگر اينكه منابع آن پيش ما است و ما از آن جز به اندازه‌ي معين فرو نمي‌فرستيم). و اينكه ما طبق دستورات الهي بوسيله‌ي دانش و بينش وظيفه‌ي جدي داريم براي برطرف كردن هر گونه ناملايمات و تقويت هر گونه وسيله‌ي تندرستي و معيشت و پيشرفتهاي گوناگون، براي آن است كه زندگي زندگان به كار و كوشش مستند باشد، نه اينكه زندگي را در يك ليوان آب به گلوي ما بريزند. به اضافه‌ي اينكه پديده‌ي مرگ و خاموشي جراغ فروزان زندگي همواره به يكي از دو عامل اساسي وابسته است: عامل يكم- پايان يافتن نيروها و استهلاك عناصر سازنده كالبد مادي انساني عامل دوم- پيدايش موانع ادامه‌ي حيات مانند بيماريها با انواع گوناگونش و از دست دادن مقاومت در مقابل رويدادهاي طبيعت.
به هر حال كسي كه لباس زندگي مي‌پوشد، از روي جبر روز ديگري بايستي آن لباس را از تن دور كند. از ديدگاه حكمت الهي هيچ فرد و جامعه‌اي نبايستي لباس زندگي را با اختيار از تن خود دور نمايد. يكي از دو عامل فوق با انواع گوناگون در كمين زندگان منتظر فرارسيدن نوبت عمل مي‌باشد. خواه بيماري باشد و خواه سقوط سقف بر سر و چه سوختن در آتش باشد و چه مردن با گرسنگي و قحطي. بنابراين ملاحظات، قابل شمارش نبودن نعمتهاي الهي منافاتي با جريان قانون زندگي و مرگ ندارد.
«و لايؤدّي حقه المجتهدون» (حق‌جويان كوشا از اداي حقش ناتوانند) چه كند مشتي خاك درهم پيچيده و امواجي از فعاليتهاي حياتي و رواني كه انسان ناميده مي‌شود، در مقابل مقام ربوبي احديت كه همه‌ي جهان هستي با كهكشانهاي پويا و با انسانهاي بي‌شمارش چيزي جز مشتق كوچكي از يك لحظه‌ي مشيت او نيست. نيز هر نيروئي كه براي كوشيدن در راه او بسيج شود و هر راهي كه براي وصول به اداي حق او درنورديده شود، جزئي از حق او است كه ادا كردن آن براي انسان امكان‌ناپذير است. در سه مورد از آيات قراني وارد شده است: «و ما قدروا الله حق قدره» (آنان خداوند را به آن طور كه شايسته است، به جاي نياورده‌اند) به جاي آوردن حق يك حقيقت با دو چيز انجام مي‌گيرد:
1- درك و دريافت و محاسبه‌ي كامل درباره‌ي آن حقيقت، اگر اندك ناتواني در درك و دريافت و محاسبه‌ي يك حقيقت وجود داشته باشد، بدون ترديد حق شناخت آن حقيقت ادا نشده است. بدان جهت كه احاطه‌ي درك و دريافت و محاسبات ما در باره‌ي آن مقام شامخ امكان‌پذير نيست، لذا اداي حق معرفت او براي ما امكان نخواهد داشت. اينست معناي آن جمله كه به پيامبر اكرم (ص) نسبت داده شده است كه ما عرفناك حق معرفتك (خداوندا، ما نمي‌توانيم معرفتي شايسته‌ي مقام الهي تو به دست بياوريم).
2- به جاي آوردن حق يك حقيقت با نظر به رابطه‌اي كه ميان انسان و آن حقيقت وجود دارد. در مسئله‌ي مورد بحث حقيقتي كه اداي حق او مطرح است، خدا است، بدان جهت، كه عظمتهاي الهي بي‌نهايت است و رابطه‌ي انسان با خدا، رابطه‌ي مخلوق با خالقي است كه داراي عظمتهاي بي‌نهايت مي‌باشد، و معناي اداي حق چنين خالق، نوعي احاطه بر او و بي‌نياز شدن از او را دربردارد، لذا اداي حق عملي و عبوديت نهائي درباره‌ي خدا امكان‌ناپذير مي‌باشد. اينست معناي آن جمله كه به پيامبر اكرم نسبت داده شده است كه: ما عبدناك حق عبادتك (و ما نمي‌توانيم عبادتي شايسته‌ي مقام او به جاي بياوريم).
پس تكليف انسانها در مقابل خدا چيست؟ ممكن است استدلال و بحث و تحليل فوق، انسانها را به نوعي از ياس و نوميدي دچار سازد و بگويند اكنون كه چه نسبت خاك را با عالم پاك! پس بگذاريد بخوريم و بياشاميم و هر چه بتوانيم از لذايذ طبيعي برخوردار شويم و آنگاه رهسپار ديار مرموز خاك گرديم!! اين مطلب به ظاهر ساده و خنده‌آور، حتي برخي از مغزهائي را كه به بزرگي معرفي شده‌اند، اشغال نموده، با خويشتن و به ديگران چنين مي‌گويند كه: ذره‌ي بي‌مقداري به نام انسان كجا و موجود برين با داشتن عظمتهاي مافوق بي‌نهايت و برتر از هر كمال كجا؟! معرفت و پرستش اين ذره‌ي بي‌مقدار درباره‌ي آن مافوق بي‌نهايت و برتر از هر كمال اگر هم امكان‌پذير باشد، به چه كار آيد؟!
پاسخ اين گونه مسائل را نخست با ورود به صحنه‌ي دروني خود انسانها مي‌توان دريافت، مگر اين همه تلاشها و كوششها براي شناخت هزاران نيروها و فعاليتهاي رواني كافي بوده است؟ مگر آن همه تعليم و تربيتها و تمرين و تلقين و تقويتهاي روحي توانسته است حق اعتلاي روح را ادا كند؟ مسلما موفقيت بشري درباره‌ي شناخت و تنظيم و بهره‌برداري از خويشتن حتي به دوران ابتدايي رسمي هم نرسيده است با اين حال ضرورتهاي ديناميسم دروني ما هر لحظه ما را به شناخت بيشتر و تنظيم و بهره‌برداري عاليتر درباره‌ي خويشتن تحريك مي‌كند. قرنها است كه از همه‌ي مراكز علمي دنيا بخوانيد و بيانديشيد تا خود را دريابيد، بلند شده و همگان آن را مي‌شنوند. اگرچه ما انسانها نمي‌توانيم حق واقعي خداوندي را ادا كنيم، اما اين مقدار مي‌توانيم كه با افزايش معرفتهاي ممكن و با گرايشهاي بندگي انساني، از چاه طبيعت و خودپرستي برآئيم و به قله‌هاي مرتفع و مرتفعتر تكامل گام بگذاريم: تو او نشوي ولي اگر جهد كني راهي به روي از تو تويي برخيزد.
«الذي لايدركه بُعد الهمم و لايناله غوص الفطن» (خداوندي كه همتهاي دور پرواز آدميان از درك ذات او و احاطه به مقام شامخش نارسا و حوزه‌ي اعلاي ربوبيش از نفوذ هشياري هشياران بدور است). محدوديت همتها و هشياريهاي آدميان بار ديگر تاكيد مي‌شود كه نيروهاي عقلاني و احساسي در هر عظمت و امتيازي كه باشد و هشياري و حدس و قدرت استدلال آدمي هر اندازه هم كه گسترده و نافذ باشد، چون با وسايل مبتني بر كميتها و كيفيتهاي گرفته از قلمرو حس و طبيعت صورت مي‌گيرد، لذا توانائي راهيابي به آن مقام الهي را نخواهد داشت. اين هم يك قانون كلي است كه تا موضوعي در ديدگاه آدمي برنهاده نشود نه براي رسيدن به آن، به عنوان هدف مي‌كوشد و نه درصدد آگاهي و هشياري درباره‌ي آن برمي‌آيد. از طرف ديگر با برنهاده شدن موضوع در ديدگاه آدمي، همان موضوع با كميتها و كيفيتها و خصوصيات ذهني محدود مي‌گردد. با نظر به اين دو قانون معرفت، شناخت ما هرگز احاطه به آن موجود برين نخواهد داشت.
«الذي ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود و لا وقت معدود و لا اجل ممدود» (صفات ذات پاكش به مقياسات و حدود برنيايد و هيچ ترسيم و تصوير مشخصش نسازد. اوصاف جلال و جمالش فراسوي زمان است و ماوراي برهه‌هاي معدود و مدتهاي محدود). بحثي اجمالي در صفات خداوندي براي بيان نامحدود بودن صفات الهي دو دليل مي‌توان مطرح كرد:
دليل يكم- هر حقيقتي كه براي يك ذات صفت محسوب مي‌شود، ارزش و عظمت آن حقيقت تابع آن ذات است كه موصوف ناميده مي‌شود. حركت و تحولي كه صفت انساني است باارزشتر و با عظمت تر از حركت و تحولي است كه صفت يك گياه يا يك حيوان و يا موجود مزبور است. احساس انسان در برابر احساس يك حيوان همان اندازه عالي است كه انسان در برابر حيوان. دليل اين اصل اساسي آن است كه صفت در حقيقت بيان كننده‌ي چگونگي ذات است. گاهي هم صفت يك ذات جنبه‌ي معلولي براي آن دارد، و چون ميان علت و معلول رابطه‌اي وجود دارد كه بوسيله‌ي آن، توضيح دهنده‌ي يكديگر مي‌گردند، قاعده اين است كه صفت تابع موصوف خود باشد. بدان جهت كه ذات پاك خداوندي داراي عظمت و كمال بي‌نهايت است. اوصاف آن ذات پاك هم از جهت عظمت و كمال بي‌نهايت و نامحدود مي‌باشد.
دليل دوم- فرض اينكه صفت خداوندي محدود باشد، اين پندار را در دنبال دارد كه قدرت خداوندي محدود است، زيرا بروز يك صفت در يك ذات كشف مي‌كند كه ذات مفروض قدرت دارا بودن آن صفت را داشته است، حال اگر فرض كنيم مثلا صفت عدالت خداوندي محدود است، چنين نتيجه مي‌دهد كه خداوند به بيشتر از آن عدالت محدود قدرتي ندارد، در صورتي كه قدرت خداوندي نهايتي ندارد.
اوصاف جلال و جمالش فوق زمان است. چنانكه در مباحث مربوط به زمان ثابت شده است، زمان عبارت است از احساس كششي كه از حركت موجودات طبيعي عيني در ذهن آدمي به وجود مي‌آيد. در حقيقت زمان حقيقتي است محصول دو قطب عيني و ذهني، لذا اگر يكي از اين دو قطب منفي شود، موضوع زمان نيز منفي مي‌گردد. پس اگر جهان طبيعت عيني كه اعم از حركت موجودات در طبيعت و اجزاي انسان مي‌باشد، وجود نداشته باشد، يا انساني نباشد كه با ذهنش كششي براي رويدادها يكي پس از ديگري درك نمايد، زماني مطرح نخواهد بود. (اگرچه خود حركات عيني با قطع نظر از ذهن آدمي واقعيتي است براي خود) و چون اوصاف الهي از مجراي ثقل و بعد فضايي و حركت و تحول طبيعت و ذهن زمان‌سنج آدمي بالاتر است، لذا پديده‌ي زمان نمي‌تواند اوصاف الهي را در مجراي كشش و امتداد قرار بدهد.
«فطر الخلائق بقدرته و نشر الرياح برحمته و وتّد بالصخور ميدان ارضه» (با قدرت متعاليش، به مخلوقات هستي بخشيد و بادهاي جانفزا به رحمتش وزيدن گرفت و حركات مضطرب زمين را با نصب كوه‌هاي سر برافراشته تعديل فرمود). آفرينش هستي با قدرت و اختيار در آفريدن عالم هستي عالم جبري، انگيزه‌اي براي او نبوده و خود از هر گونه استمداد و مساعدتي بي‌نياز بوده است. عظمت جهان هستي به هر اندازه و كيفيت هم كه خيره كننده باشد به همان اندازه در برابر قدرت الهي مطرح است كه يك تصور ناچيز در برابر فعاليتهاي بيكران مغز و روح انساني. آيا چنين نيست كه موجي از انديشه‌ي آدمي مي‌تواند جهاني را دگرگون كند؟ موجي از انديشه در مقابل دگرگون شدن جهان، از آن جهت به نظر ناچيز مي‌آيد كه مغز ما همواره بزرگيها و عظمتها را با مقياسات كمي و كيفي در حدود دانسته‌ها و خواسته‌هاي خود مي‌سنجد. اگر بشر با چشم خويش محصولات خيره كننده‌ي انديشه را نمي‌ديد، به هيچ وجهي امكان نداشت كه استناد آن محصولات خيره‌كننده را به انديشه باور نمايد. معمولا بشر وقتي كه كلمه‌ي قدرت را مي‌شنود، نوع يا انواعي از نيروها را كه در طبيعت در حال جريان و توليد است مجسم مي‌سازد، آنگاه ميان قدرت و محصول آن، مطابقتهايي را برقرار مي‌بيند و در نتيجه مي‌گويد: اين چه نوع قدرتي است كه دستگاه هستي را بسازد و آن را بگرداند؟! ولي با توجه به مثال انديشه و محصول آن اين تعجب از بين مي‌رود.
درباره‌ي عوامل متحرك هوا و بادها مباحث مشروحي صورت گرفته است. قوانين شگفت‌انگيز در موضوع وزيدن بادها و انواع آنها از مسائل بسيار جالب عالم طبيعت است كه از نظم بسيار عالي حرارت و برودت و قرار گرفتن و در واحدهاي جغرافيائي حكايت مي‌كند و همچنين نتايج و محصولات حياتي بادها مانند تلقيح، آيات الهي را براي انسانهاي حقيقت‌جو نمودار مي‌سازد. موضوع كوه‌ها و تحول آنها در دوران گوناگون زمين‌شناسي، يكي ديگر از موضوعات بيان‌كننده‌ي نظم عالم طبيعت است كه همواره هشياران را به خود جلب كرده است. گروهي از مردم گمان مي‌كنند كه بيان منابع اسلامي درباره‌ي كوه‌ها مخالف نظريه‌ي جديد علمي است كه مي‌گويد: زمين متحرك است، ولي با نظر به كلماتي كه در جمله‌ي مورد بحث و تحليل به كار رفته است، اين اشتباه برطرف مي‌شود، زيرا كلمه‌ي ميدان به معناي اضطراب و سراسيمه‌گي است. وجود كوه‌ها در كره‌ي زمين براي تعديل اضطراب است كه بدون آن زندگي امكان ندارد مانند منظور نمودن ثقل براي اعضاي كشتي اقيانوس پيما كه كشتي را از خطر حركات و اضطرابات سرنگون‌كننده محفوظ مي‌دارد.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: مذهبی ، ،

برچسب‌ها:
[ یک شنبه 1 آبان 1401برچسب:نهج البلاغه,خطبه,علی(ع),امیرالمومنین, ] [ 10:23 ] [ علیرضا ]
[ ]